فاطمه یکتافاطمه یکتا، تا این لحظه: 10 سال و 9 ماه سن داره

نی نی نقلی من و بابا

مدینه

ساعت ٢.٣٠ دقیقه بامداد جمعه هواپیما نشست و بر خاک وطن عزیزم فرود اومدیم. بهترین سفر توی این ٢٥ سال عمرم بود  درست مثل یه رویا یه رویای شیرین..... ١٨ ام ساعت ١٢ ظهر مامانینا اومدن دنبالمون و ما رو بردن فرودگاه که با ٣ ٤ ساعت تاخیر پروازمون ساعت ٥ بعد ظهر حرکت کرد توی نماز خونه ی فرودگاه به مادر جاریه کوچیکم برای خداحافظی و حلالیت طلبیدن زنگ زدم بهم گفت که به نیت آروم تر شدن دخترت تو سفر حدیث کسا بخون منم سریع یه مفاتیح اونجا پیدا کردم در لحظات آخر تند و تند حدیث کسا خوندم خوندن حدیث کسا همانا و گذاشتن فاطمه یکتا روی منوی سایلنت همانا یعنی تا آخر سفر این بچه چنان آروم و خوش اخلاق بود که برای من هم که مادرش بودم خییییییییییییلی...
31 فروردين 1393

رفتم...

امروز ساعت ۲ بعد از ظهر پروازمونه و شب میرسیم مدینه دارم از هیجان میمیرم در واقع باورم نمیشه... دیروز از همه تلفنی حلالیت طلبیدم بقیه دوسنان  خدانگه دار حلالم کنید التماس دعا ...
18 فروردين 1393

ناي ناي....

نقلي رىز به روز داره كاراي جديد ياد ميگيره ديشب واسش ناي ناي ني ناي ناي رو اتفاقي خوندم و ديدم كه دو تادست كوچيكش رو آورد بالا و شروع كرد چرخوندن به قدري شيرين وبامزه بود پدر مادر شوهر جان وخودم واقعا ذوق زده شده بوديم هييچ وقت از اين چيزا نديده خيييلي تعجب كردم ولي ميگن فطريه امروز هم رفتيم ١٣به در باغ عمه ي شوهر جان با اينكه بارون مي اومد و سرد بود خييلي خوش گذشت خدارو شكر آخرش هم براي مكه از همه خداحافظي كردم و تو بغل جاريا و مادر بزگ شوهر جان و زن عموي شوهر جان هم كلي اشك ريختم تو بغل جاريا اول خودم موقع حلاليت گرفتن اشكم در اومد و اونا هم از گريه ي من گريشون گرفت ولي براي بقيه من از گريه ي اونا اشكم دراومد پريشب نميدونم چرا نقلي با من ق...
14 فروردين 1393

روزهای زیبای عید

روزای عید با سرعت برق و باد میگذرن روز اول همگی رفتیم خونه ی مادر پدر شوهر جان روز دوم با مامانینا رفتیم اصفهان گردی باغ گلها و باغ پرندگان روز سوم مامانمینا رفتنو من کلی غصه دار شدم و شبش خونه ی عمه ی شوهر جان دعوت بودیم صبحش هم رفتیم عید دیدنی روز چهارم تولد دختر عموی شوهر جان بود و شب خونه ی عموی شوهر جان دعوت بودیم روز پنجم شب مهمونی خونه ی مادر شوهر جان اینا بود و من هم به عنوان یک عروس نمونه یک سالاد خوششششششششششششگل درست کردم بعدش هم رفتم خوابیدم تا وقتی مهمونا اومدن خسته نباشم روز ششم خونه ی جاریه عمه ی شوهر جان همههههه گی دعوت بودیم (خییلی نسبت دوریه نه!!!!!!!!!!!! ) فاطمه یکتا خونه ی جاریه عمه ی شوهر جان با...
11 فروردين 1393

اولين نوروز نقلي

قرار شد عيد مامانمينا بيان منزل مادر شوهر جان اينا كه عيد رو دور هم باشيم اومدن و خدارو شكر شب خوبي بود نقلي روز به روز داره كاراي جديد ياد ميگيره و خييلي بامزه شده صبح روز پنج شنبه رفتیم میدان امام و خوش گذراندیم(یه بارون نم نمه قشنگی هم اومد و کیفمان را دوبرابر کرد)  نقلی و طاها و محمد مهدي جونم در مسجد شیخ لطف الله   اینم عکس نقلی قبل از سال تحویل عگس نقلی جونم با ماهان پسر عموش: نقلی جونم با آقا طاهای گل گلابم:   نقلی سر سفره ی هفت سین:   عيدت مبارك دخترم اين اولين پستيه كه تو سال جديد مينويسم ...
2 فروردين 1393
1